۱۳۹۰ شهریور ۶, یکشنبه

A Visit/ Margaret Atwood A visit

رفته اند آن روزها
که می شد بر آب راه بروی
که می شد راه بروی

آن روزها رفته اند
تنها یک روز بر جای مانده ست
روزی که تو در آنی

حافظه دوستِ تو نیست
تنها می تواند به تو
آنچه را دیگر نداری
یادآور شود

دستِ چپی که به کار بگیری
دو پا که راه بروی
همه ی ابزارهایِ مغز

سلام، سلام.
تنها دستی که هنوز برقرار است
چنگ می زند، رها نمی کند.

آن قطار نیست
جیرجیرکی در کار نیست
بیا نترسیم

بیا از تبرها حرف بزنیم
کدامشان بهترند
از چندین نامِ دیگرِ چوب حرف بزنیم

اینگونه
یک خانه، قایق، چادر را
می سازند
بی فایده است؛ جعبه ابزار
از افشای افعالش
سر باز می زند
سوهان، رنده، سوراخ کن
به فلزِعبوس باز می گردند

گفتم چیزی را به جا می آوری؟
چیزی که مانوس باشد؟
گفتی بله. تخت را.

بهتر که به تماشای نهری نشست
که بر کفِ اتاق جریان دارد
و از جنسِ نورِ خورشید است؛
جنگلِ سایه ها؛
بهتر که به تماشای اجاقی نشست
که اکنون دیگر ساحلی ست.

هیچ نظری موجود نیست: