۱۳۸۸ مهر ۳۰, پنجشنبه

چهل سالگی بیرحم

چهل سالگی. آخرین نقطه ای که میتوانم در زندگیم تصور کنم. حتما بعدش خواهم مرد. چهل سالگی. چه موزیکهایی تا آن وقت شنیده ام که تا حالا نشنیده ام؟ به کدام کشورها سفر کرده ام؟ کدام آدمها را بوسیده ام, کدام را ترک کرده ام؟ کدام شرابها را تجربه کرده ام؟ هنوز سیگار میکشم؟ در این فاصله, 29 سالگی تا 40 سالگی, چند بار موهایم را کوتاه و بلند کرده ام؟ چه خطهایی روی صورتم افتاده ست؟ وقتی میخندم, کجا چروک میشود؟ هنوز دلم اینطور میتپد؟ اینطور که دیشب در آغوشت بودم؟

چهل سالگی پایان زندگی پرریسکم خواهد بود. تا آن وقت, چند بار دیوانگی محض خواهم کرد؟ چند بار پا در راهی گذاشته ام که همه, حتی خودم میدانستیم که اشتباه است؟  چند بار بدون تصمیم قبلی چمدانم را بسته ام و سفر کرده ام؟ تا آن موقع, حتما پیانو یا گیتاری خریده ام نه؟ تا آن وقت, رفتن چه کسانی را گریسته ام؟ چند بار از زور بیخوابی خیابانهای ناامن را وجب به وجب گشته ام و به یک بلوط سرگردان, ساعتها سرگرم شده ام؟ چند آدم کوچک را پرت کرده ام بیرون و جایشان را به تابلوهای نقاشهای گمنام کهنه فروشی ها داده ام؟ آن وقت, به من بگو, آن وقت, در کدام کافه همدیگر را خواهیم دید؟

یازده سال. وقتی هر دقیقه اینطور بیخیال و بیرحم کش می آید. بیشترین زمانی که میتوانم در تصورم بگنجانم. این یازده سال. چند هزار صفحه نوشته ام و هیچ کسی نخوانده ست؟ چند صبح را اینطور با دلی که پر از همه حرف نزدن ها و سردردهاست, شروع کرده ام؟ تا آن وقت, چند بار سعی کرده ام عاشق بشوم و نشده ام؟ چند بار فکر کرده ام عاشق شده ام؟ چند پرنده ناغافل از کنار پنجره اتاق تو رد شده اند و تو ندیده ای؟

دیشب خواب دیدم چهل ساله ام و اتاقم پر است از گیلاسهایی نازک و شفاف که دور تا دور چیده شده اند. همه را شکسته ام و دلم هم هیچ نسوخته ست. تو را در یک خیابان سرد که چراغی قدیمی نور زردش را به آجرهای قرمز دیوارهایش میتاباند دیده ام و بوسیده ام. بغلم کرده ای و گفته ام که همه گیلاسها را شکسته ام. بعد گفته ای:"نترس هر وقت سیگار بخواهی من دارم" و من گریه ام گرفته است و گفته ام که عاشقت شده ام. فقط به خاطر گیلاسها. بعد پالتو خاکستریم را در آورده ام داده ام دست تو و هیچ هم سردم نشده است. بعد تو خندیده ای و گفته ای:" تولدت مبارک چهل ساله" و من گریه کرده ام. از تعجب که چهل سالم هست و باز هم همدیگر را دیده ایم. بعد رفته ایم باری که شراب بخوریم و همه جا گیلاس چیده اند و من دلم از آن وقت تا همین الان مثل آدمی است که تنها شراب خورده است و تنها میماند.