پس از زمانی دور
که تو از من روگرداندی
در خیال، هنوز با من هستی:
به ساحل نزدیک می شوی
سوار بر موج
و من را به تلنگری بیدار می کنی
چنان قایقی سرگردان
که به اسکله می خورد
آیا من نیز لنگرگاهی هستم
نیم درون و نیم بیرونِ آب؟
و از لذتِ چنان صمیمیتی
حسابِ همه چیز را از دست می دهم،
ماهی که می پایم افول می کند
موج تو را به دور دست می راند
پیش از آنکه بفهمم
دوباره تنها شده ام
دیرزمانی پیش از آن
که گِل
شیره ی کنده ی کبود و سیاهم را بکشد
و رویاهای سبزی
که به نرمی می رستند
جان دهند
که تو از من روگرداندی
در خیال، هنوز با من هستی:
به ساحل نزدیک می شوی
سوار بر موج
و من را به تلنگری بیدار می کنی
چنان قایقی سرگردان
که به اسکله می خورد
آیا من نیز لنگرگاهی هستم
نیم درون و نیم بیرونِ آب؟
و از لذتِ چنان صمیمیتی
حسابِ همه چیز را از دست می دهم،
ماهی که می پایم افول می کند
موج تو را به دور دست می راند
پیش از آنکه بفهمم
دوباره تنها شده ام
دیرزمانی پیش از آن
که گِل
شیره ی کنده ی کبود و سیاهم را بکشد
و رویاهای سبزی
که به نرمی می رستند
جان دهند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر