۱۳۹۰ شهریور ۶, یکشنبه

Wedding Ring/ Denise Levertov

حلقه ی عروسیِ من
در سبدی نهفته است
انگار کن که در عمق چاهی.
هیچ چیز آنرا بالا نخواهد کشاند
و به انگشتم برنخواهد گرداند.

در بین کلیدهای متروک خانه ها
نهفته است،
بین میخ هایی که در انتظارند
که بر دیواری کوبیده شوند،
شماره تلفن هایی بی نام،
گیره کاغذهای بی مصرف افتاده.

نمی توان به کسی بخشیدش
که بیم آن می رود
شوربختی به همراه بیاورد.

نمی توان فروختش
که آن پیمانِ زناشویی در زمانِ خودش خوب بود،
گرچه آن زمان
دیگر گذشته است.


می شد که پیشه وری
سنگ های درخشان بر آن نهد،
و به انگشتری خیره کننده تبدیلش کند
که هیچ کس نتواند به نامزدی بگیرد
یا به قول و قرارهایی که
زندگی نخواهد گذاشت
که بر آنها بمانند؟
یا به هدیه ای ساده
که درعالمِ رفاقت
به کسی ببخشم؟

هیچ نظری موجود نیست: