۱۳۹۰ خرداد ۲, دوشنبه

مردم در شب/ دنیس لورتوف

شبی که تو را از تو و تو
و تو و تو و تو
و من جدا می کند:
مردی در جمعیت با آرنجش
از بینِ ما راه می گشاید.
ما به دنبالِ یکدیگر نخواهیم گشت
سرگردان نیز نخواهیم شد
هر کدام به تنهایی
به ازدحامِ کُند نیز
نگاهی نخواهیم انداخت.

میانِ نمایش ها
پائینِ تابلوهای سینماها
تصاویری که از میلیون ها چراغ ساخته شده اند
هیولاهایی که می جنبند، می جنبند و باز می جنبند،
بالای ابری از بوهای غلیظ،
سوسیس ها، آجیل های بوداده-

یا بالا می روند تا به آپارتمانی برسند،
آپارتمانِ تو یا تو،
کسی را می بینند که در تاریکی نشسته است:
واقعا او کیست؟ پس تو چراغ را روشن می کنی تا ببینی:
نامش را می دانی اما او کیست؟
ولی چیزی نمی بینی

چراغ فلورسنت عبوسانه چشمک می زند، مکثی.
اما تو فرمانش می دهی. صورت ها را می قاپد،
و هر کدام را از مویشان برای تو می آویزد،
نقاب پشتِ نقاب.
تو و تو و من
حرکاتی را مکرر می کنیم
که چاره اند
وقتی که سخن در می ماند
و صحبت و صحبت،
خندیدن، گفتنِ "من" و "من"
یعنی "هر کسی"
هیچ کس


برگردانِ کتی کشاورزی

هیچ نظری موجود نیست: