۱۳۸۹ خرداد ۱, شنبه

آدم نمیشم که

لامپ با کلیدش کار می کند. کلید را بزنی روشن می شود، نزنی نمی شود. هیچ دری بدون کلید باز نمی شود. بدون مشروب مست نمی شوی و بدون سیگار نشئه. ساز نزنی، صدایش را نداری. ناشنوا باشی هم همینطور. همه چیز با قوانینش کار می کند. هیچ چیز خارج از قوانینش عوض نمی شود، روشن نمی شود، خاموش هم نه. طبیعت با قانونش میچرخد. قانون جنگل. تنازع بقا که هر که گفت در جامعه بشری نیست به قبر اجدادش خندید.
روابط هم همینطور. وزنه های قدرت. قدرت را هر چه می خواهی تعبیر کن. روابط انسانی هم که بین دو جاکش به نام انسان برقرارند مستثنی از قانون طبیعت نیستند. قوی تر ها به پیش می روند و ضعیف تر ها له می شوند. باور نمی کنی بمیر چون واقعیت دارد.
بدون داشتن وزنه ای که به وزنه طرفت بچربد، حتی روابط انسانی را هم نمی توانی پیش ببری. اگر روزی که به کسی احتیاج داشتی، نیازت چربید به چیزی آن طرف قضیه، برنده ای. و گرنه فراموشش کن دوست من. کافیست در رابطه با کسی قرار بگیری که وزنه اش در همه حال به تو بچربد. روزی وزنه نیازش به منطق تو و روزی وزنه منطقش به نیاز تو. کافیست روابطت را از معادله طبیعت بیرون بیاوری و به زور بگذاریش در معادلاتی که خودت ساخته ای. خودت را مسخره می کنی. چون در هر حال، بازنده ای حتی اگر خودت را از بازی بیرون بکشی.
اینطوریست که وقتی به جایی می رسی که می بینی ماندن طرف در رابطه به خاطر خود رابطه نبوده ست، به خاطر وزنه های سنگینش بوده ست، دلخور می شوی. میبینی که وزنه های خودت را هم برداشته ای و با معادلات انسانیی که از خیلی قبل از جنگ اول جهانی اشتباه بودنشان ثابت شد، گذاشته ای در کفه طرفت. امتیاز داده ای و امتیاز نگرفته ای. خورده ای و نزده ای. جایی که باید منطقت به خواست طرف میچربید، گول خودت را خوردی و نچربید. جایی که باید خودت را به باختن می زدی و میگذاشتی حداقل همان چند وزنه دستت بماند برای آینده ات، به جای ایمان آوردن به قانون تلخ تنازع بقا، به انسانیت ایمان آوردی و وزنه ها را با بیخیالی تمام سر دادی دست حریف. باورت نمی شود که لامپ بدون زدن کلیدش روشن نمی شود؟ در تاریکی بمان

۲ نظر:

سعید گفت...

تو عملیات نظامی یه جاهایی هست که فرمانده دستور میده کِی و به چه سمتی و چجوری باید شلیک کنی. اما یه جاهای دیگه ای هم هست که اختیار رو به سرباز میده (Fire at will).
جاهای زیادی از زندگی نه گفتن به خواسته های دوستان و رد کردن درخواستاشون و ناامیدکردنشون رو کنترل شده انجام دادم . همیشه به قولت ورزنه ها رو به سمت اونا سر دادم. اما این امکان رو برای خودت گذاشتم که حتی برای مواقع بسیار کمی تو زندگیم، هر وقت که خواستم و هر طور و به هر تعداد که خواستم نه بگم و دیگران رو ناامید کنم و حتی خوردشون کنم و چندین بار مجبور شدم این کار رو بکنم. با این امکان که برای خودم گذاشتم مشکلاتم خیلی کم شدن. خیلی وقت ها لامپ هایی رو دیدم که بدون زدن کلیدش برام روشن شدن. شاید به این خاطر که من تنها دیوانه ای نیستم که معمولا وزنه ای رو برای خودم نگه نمی دارم.

Uncertain گفت...

نه سعید جان دیوانه زیاده :))