۱۳۹۰ شهریور ۶, یکشنبه

The Sea's Wash In The Hollow Of The Heart.../ Denise Levertov

از آسودگی فریبنده ی آن جاده دست بشوی؛
به جان پناهِ اشتیاقت بازگرد.
پای در راه بنه، پله کانِ یاس را با بی اعتنایی بالا رو
آنجا که وزغِ زمان قورقورکنان
از فاصله ی باز و بستنِ چشم ها بالارفتنِ تو را به تماشا می نشیند
و چکه، چکه ی تاریکی بر سنگ، سوسو می زند
تا به تو نشان دهد که اشتیاقت
چه به تنهایی در انتظار نشسته است.
کدام کیمیاگر طلا را از تهیِ قلب می ریسد
که از روزنه ی پائین در اندک نوری می افشاند؟

به جان پناهِ عشق قدم نِه،
و سخت در بازوانِ دریا جای گیر؛
بگذار خورشیدهای تازه ای در تو راه یابند،
خورشیدهایی که می تپند
و در ذهنت چنان صدایی برخاسته از شهرهای واداده به ترس،
طنین می اندازند؛
آن نور را در خود راه ده که از پسِ بیداری نیمه شبت،
اشتیاق را با آتشی بیدار می کند،
تا جادویش دریای مواج را بسوزاند
و شعله هایش، دریچه های قلعه ات را بگشایند.

هیچ نظری موجود نیست: