۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۷, جمعه

از شادیها

خوب آره. نمیشه از شادیهای بزرگ زندگی صرفنظر کرد. ح. صداش خوشحالی میاره. یاد چند سال؟ فکر کنم دوازده سال. یاد دوازده سال دوستی رو زنده میکنه. چه دوستیی؟ خونه یکی بودن و دور هم جمع شدن و حافظ خوندن و سیگار و مستی و تو درگیریها مثل فرشته نجات واسه هم بودن و واسه خوشحالیا خوشحال شدن. نه واقعا غیرقابل انکاره که آدم خوشحال میشه.

یا مثلا این قطعه از تمرینهای م. که از ظهر که بهم داده داره تکرار میشه و یادم میاد که حتما هنوزم وقتی ساز میزنه دهنش اون شکلی بامزه میشه. یاد فیلم دیدن ها و قرارها دم نشر چشمه و کتاب و اینتلکت و دوستی. دوستی که بعد این همه مدت زنگ بزنه و حالتو بپرسه.

یا همین که میبینم یکی هست که به فکرشم. از دایره خودم اومدم بیرون و به فکر اونم. دایره م دیگه خودم رو توی مرکزش نداره. یه دایره متحرکه که هر لحظه یکی، رفیقی، دوستی میشه مرکزش. حالا هم تو و حالت شدین مرکزش. و من که خودداری میکنم و فقط میتونم نگران بشم.

یا مثلا همین زنجبیل که آی آدم باش راحته، آی راحته. نه مجبوری دست و پاتو جمع کنی، نه مجبوری خودتو سانسور کنی، نه میدونی اون داره دست و پاشو جمع میکنه، بعد هر چی میخوای بهش میگی بدون اینکه انقدر بی جنبه باشه که ناراحت بشه. خوب نمیشه دیگه.

اصلا چرا راه نزدیک؟ ش. که از راه دور نگرانه و از راه نرسیده میاد و مانتوشو در نیاورده مسنجرشو باز میکنه و سربه سرم میذاره. چی میخواد براش بماسه از من جز نگاه تلخم به دنیا و غر واسه نداشتن سیگار و بیحوصلگی و چند تا شوخی که سرشو گرم کنه؟

نه. نمیشه ازش صرفنظر کرد. نمیشه انکارش کرد. من توی هر چیز زندگی گه شانس بوده باشم، تو دوست معرکه بودم. یعنی بهترین دوستهای ممکن رو داشتم و دارم. د نمیشه دیگه. نمیشه همه چیزو برد زیر سوال. آخه من چطوری صدای نگران تو رو ببرم زیر سوال؟ چیزا میگیا.

۱ نظر:

Babak Khoramdin گفت...

(همچین خیلی پابرهنه...) خیلی هم عالی... نه واقعن که همش نعمته...
مخصـــــــوصن این که آدم راحت باشه با این و اون و نگران برخوردن و این چیزمیزا نباشه... شانسی رسیدم اینجا ولی چقدر با حالو هوای امروزه من جور بود این راستی! مرسی