این را سردبیری از "فورچن" به کسی در "تایم" گفت
امّا آتش غریوی زد و مرد، سیمرغ چنان غازی قات قات کرد
و تمام ِ راهها به ییلاق، مثل ِ شال پوسیدند
بیرون از گرگ و میش ِ حومهی شهر. دالانها را که میپیمایی
آنجا که پنجرههای بلند قاب بر رویایی با شاهدانش میزنند
تو، خیالباف و عیّاش، نام ِ شهرهای ِ امتداد ِ خطّ ِ ساحل را مزّه مزّه میکنی
مرکبهای سیاه بر شاهراههای ِ آبی از باران میتازند
به سوی ِ چراغی، که سوختش، آن جملهها هستند.
"میخواهم جایی گم شوم و پروست را از نو بخوانم"
این را سردبیری از "نیوزویک" به کسی در "لوک" گفت
خانههای ییلاقی با تلفن، سیبری با اضافه حقوق
زمستان که بر شهر ساکن میشود، کسی
روزنامهی عصر را در یکی از کافههای "ایروینگ پلِیس" میخواند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر