۱۳۹۰ خرداد ۸, یکشنبه

راز/ دنیس لورتوف

دو دختر
رازِ زندگی را
به ناگهان
در سطری از شعری
در می یابند.

من
که راز را نمی دانم
آن خط را نوشته بودم.
آنها
(بواسطه ی شخص سومی)
به من گفتند
که آن را یافته اند
اما آنچه بوده است را نه
نه حتی اینکه
کدام خط بوده است. شکی نیست
که حالا
با گذشتِ بیش از یک هفته،  
آنها راز را از یاد برده اند،
سطر را،
نامِ شعر را. دوستشان دارم
به خاطرِ یافتنِ
آنچه من نمی توانم بیابم،
و به خاطرِ اینکه دوستم دارند
برایِ آنچه  نوشتم،
و به خاطرِ فراموش کردنش
که هزاران بار
تا زمانِ مرگ
آنها را خواهد یافت،
شاید آنها بازیابندش،
در سطرهایی دیگر
در پیشامدهایی دیگر.

و به خاطرِ اینکه خواستند
که بدانندش
به خاطرِ انگاشتنِ این،
که چنین رازی وجود دارد،
بله،
بیش از همه
به همین خاطر.
 
برگردانِ کتی کشاورزی

هیچ نظری موجود نیست: